۲۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۸

مقام عاشقان در ملک جان است
مکان عارفان در لامکان است

سرای می‌ فروشان حقیقی
به خلوت خانهٔ اقلیم جان است

تو درد دل نمی دانی دوایش
دوای درد دل سوز روان است

نشان و نام را بگذار و می ‌رو
که راه کوی عشقش بی‌ نشان است

نهان است از همه عالم ولیکن
ز پیدائی عیان اندر عیان است

بیانی می‌کنم از صورت دوست
در این معنی معانی را بیان است

به دین سیدم چون نعمت‌الله
برآنم من که دلدارم بر آن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.