۲۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۱

چون برآمد از دل جام آفتاب
نزد ما هر دو یکی برف است و آب

اصل گُل آبست و فرع آب گل
اصل و فرعش دوستدارم چون گلاب

چشم ما روشن بود از نور او
در نظر دارم از آن رو آفتاب

چون حجاب او نمی دانم جز او
روز و شب می بینم او را بی حجاب

حرفی از اسرار جد ما بود
معنی مجموعهٔ ام الکتاب

چون نیم هشیار بگذر از سرم
چون ندارم عقل بگذار احتساب

نعمت الله در خراباتش طلب
همدم جام می و مست وخراب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.