۲۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۰

فلولاه و لولانا لما کان الذی کانا
اگر نه ما و او بودی نبودی این و آن جانا

و اما عینه فاعلم اذا ما قلت انسانا
یکی عین است و دو نامش یکی موج و یکی دریا

فانا عبده حقا و ان الله مولانا
حقیقت بندهٔ اوئیم و سلطان است او ما را

فلا تحجب بانسان فقد اعطاک برهانا
برون آ از حجاب خود نگر برهان ما پیدا

فاعطیناه ما یبدی به فینا و اعطانا
عطا کردیم سر او و شداین مشکلَت حلا

قضا رالامر مقسوما بایاه و ایانا
به هم پیوسته می باید که تا پیدا شود آنها

فاحیاه الذی یدری بقلبی حین احیانا
چه خوش حبی که می بخشد حیات او حیات ما

و کنافیه اکوانا و اعیانا و ازمانا
همه بودیم در ذاتش که پیدا گشته ایم اینجا

و لیس دائم فینا و لیکن ذاک احیانا
نباشد حال ما دایم بود حق دایما با ما

به نور مهر و مه بنگر که هر دو نعمت اللهند
ز هر روز و ز شب روشن ببین در دیدهٔ بینا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.