۲۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸

گر بیازارد مرا موری نیازارم ورا
خود کجا آزار مردم ای برادر من کجا

نزد ما زاری به از آزار ، بی زاری مباش
تا نگیرد بر سر بازار آزاری تو را

در طریقت هر چه فرمائی به جان منت بریم
ماجرا بگذار با ما ماجرا آخر چرا

کفر باشد در طریق عاشقان آزار دل
گر مسلمانی چرا آزار می داری روا

درجهان بیخودی من نعمت الله یافتم
گفت فانی شو که یابی سید ملک بقا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.