۲۹۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۳

ساقی ز کرم نواخت ما را
خمخانه بریخت بر سر ما

ما جام و بر آب چون حبابیم
دریاب ز ما و ما ز دریا

عشقست که هیچ جا ندارد
هر جا می جو تو جای بی جا

در دیدهٔ مست ما توان دید
آن نور ولی به چشم بینا

آئینه از او وجود دارد
او نیز به آینه هویدا

با شمع جمال او چه باشد
پروانهٔ عقل بی سر و پا

رندیم و حریف نعمت الله
هرگز نکنیم توبه حاشا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.