۲۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲

جان چو عودست و دل چو مجمر ما
آتش نور عشق دلبر ما

آفتاب سپهر و جان جهان
پرتوی دان ز رای انور ما

نهر آب حیات و عین زلال
قطره ای دان ز حوض کوثر ما

گوهر تیغ مهر روشنزای
ذره ای باشد آن ز خنجر ما

آنکه سلطان خلوت جانست
بنده وار ایستاده بر در ما

عرصهٔ کاینات و ما فیها
خطه ای دان ز ملک و کشور ما

دامن او و دست ما پس از این
چون که آمد به خود فرو سر ما

ما نه مائیم با همه اوئیم
اوئی او شده برابر ما

سیدی از میانه چون برخواست
خواجه و بنده شد یکی بر ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.