۲۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰

نور او در دیدهٔ بینا خوشی دیدیم ما
نور مردم را به نور چشم او دیدیم ما

شخص و سایه دو نماید در نظر اما یکیست
دو کجا بینیم چون از اهل توحیدیم ما

غیر نور روی او در دیدهٔ ما هست نیست
هرچه رو بنمود از آن رو بازپرسیدیم ما

ز آفتاب حسن او عالم همه روشن شده
کس ندیده این چنین نوری و نشنیدیم ما

ساقی مستیم و میخانه سبیل ما بُود
می به هر رندی که دل می خواست بخشیدیم ما

مو به مو زلف سیاهت ما به دست آورده ایم
گیسوئی خوش بافته بر دست پیچیدیم ما

در خرابات مغان با نعمت الله همدمیم
عاشقانه جام می از ذوق نوشیدیم ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.