۳۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۷۷

در ستایش‌‌های شَمسُ الدّین نباشم مُفْتَتَن
تا تو گویی کین غَرَض نَفیِ من است از لا و لَن

چون که هست او کُلِّ کُلّ، صافیِّ صافیِّ کَمال
وَصْفِ او چون نوبَهار و وَصْفِ اَجْزا یاسَمَن

هر یکی نوعی گُلیّ و هر یکی نوعی ثَمَر
او چو سَرمَجموعِ باغ و جانِ جانِ صد چَمَن

چون سُتودی باغ را، پس جُمله را بِسْتوده‌یی
چون سُتودی حَقّ را، داخل شود نَقْشِ وَثَن

وَرْ وَثَن را مَدْح گویی، نیست داخلْ حُسنِ حَق
گرچه هم می‌بازگردد آن به خالقْ فَاعْلَمَنْ

لیک باقی وَصْف‌ها بِسْتوده باشی جُزوْ در
شَمسِ حَقّ و دین چو دریا، کِی شود داخلْ به دَن؟

حَق‌ هَمی‌گوید مَنَم، هُش دار ای کوتَهْ نَظَر
شَمسِ حَقّ و دین بَهانه ست، اَنْدَرین بَرداشتن

هرچه تو با فَخْرِ تبریز آوَری،‌ بی‌خُردگی
آن به عینِ ذاتِ منْ تو کرده‌یی، ای مُمْتَحَن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.