۳۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳

دُرد درد دل بود درمان ما
خوش بود دردی چنین با جان ما

عشق او بحریست ما غرقه در او
گو درآ در بحر بی پایان ما

ای که گوئی جان به جانان می دهم
جان چه باشد پیش آن جانان ما

مجلس عشقست و ما مست و خراب
سر خوشند از ذوق ما رندان ما

عشق او گنجی و دل ویرانه ای
گنج او جو در دل ویران ما

دل ببر از جان شیرین می برد
صد هزاران منتش بر جان ما

دوستدار نعمت الله خودیم
نعمت الله باشد از یاران ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.