۳۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲

شاه خودرائی است این سلطان ما
جان فدای او و او جانان ما

با دلیل عقل عاشق را چه کار
حال ذوق ما بُود برهان ما

بحر ما را انتهائی هست نیست
خوش درآ در بحر بی پایان ما

عشق اگر داری به میخانه خرام
ذوق ما می جو ز سرمستان ما

قرص ماه و کاسهٔ زرین مهر
روز و شب بنهاده اندر خوان ما

دل کبابست و جگر بریان ولی
نعمت الله آمده مهمان ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.