۳۰۲ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵

در راه خدا بسی دویدیم
تا باز به خدمتش رسیدیم

در هر برجی چو شاهبازی
پرواز کنان روان پریدیم

رفتیم به سوی می فروشان
جام می از این و آن چشیدیم

در گلشن عشق طواف کردیم
چون سرو به هر چمن چمیدیم

از کثرت خلق باز رستیم
وز نقش خیال در رهیدیم

جانان به لسان ما سخن گفت
ما نیز به سمع او شنیدیم

در آینهٔ وجود اعیان
جز نور جمال او ندیدیم

از هشت بهشت و نه فلک هم
بگذشته به عشق او رسیدیم

چون جذبهٔ او رسید ما نیز
خطی به خودی خود کشیدیم

از هستی خود چو نیست گشتیم
فارغ چو یزید و بایزیدیم

مستیم و مدام همدم جام
در ذوق همیشه بر مزیدیم

از تربیت جمیع اشیاء
خود را به کمال پروریدیم

آن اسم که عین آن مسماست
دانیم چو آن به جان گزیدیم

معشوق خودیم و عاشق خود
هم سید خویش و هم عبیدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.