۳۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۹

ساغر ز دست مردم آزاده چون کشیم
لبریز گشته ایم ز خون، باده چون کشیم

ما روی گرم را، دل و جان وقف کرده ایم
این تحفه پیش ابروی نکشاده چون کشیم

دل را نداده اند و عنانش به دست اوست
ما از کفش عنان دلِ داده چون کشیم

ما را بود معامله با عالم قدیم
منت از این جهان عدم زاده چون کشیم

ما مرد دستگیر کسی نیستیم، لیک
دامن ز دست مردم آزاده چون کشیم

منزل دراز و طبع جوانمرد و وقت کم
دست از میان دشمن استاده چون کشیم

دل را عنان گرفته صنم می کشد به دیر
او را به وعظ بر سر سجاده چون کشیم

بر دست پیر منت سجاده لازم است
این نقش بر جبین دل ساده چون کشیم

عرفی بهشت نسیه و بزم وصال نقد
دست از عنان دولت آزاده چون کشیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.