۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۳

تنها نشین گوشهٔ غمخانهٔ خودیم
گنج غمیم و در دل ویرانهٔ خودیم

لب تر نکرده ایم ز جام و سبوی کس
جاوید مست جرعه و پیمانهٔ خودیم

با غم نشسته ایم به تدبیر عقل خویش
ما آشنا به دشمن و بیگانهٔ خودیم

بس در گشوده ایم، چه دشمن، چه دوست را
ما قفل بی گشاد در خانهٔ خودیم

شیرین نکرده ایم لب از گفت و گوی کس
لب ها به زهر شستهٔ افسانهٔ خودیم

گاهی فریب توبه و گاهی فساد زرق
بازیچهٔ طبیعت طفلانهٔ خودیم

غیرت روا نداشت که برقع برافکنیم
تا جمله بنگرند که جانانهٔ خودیم

عرفی برو، تهیهٔ افسون مکن که ما
صید فریب دام خود و دانهٔ خودیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.