۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱

داورا ای که خاک پای ترا
شاه انجم به دیدگان رفته

هفته‌ای می‌رودکه شاهد بخت
رخ به جلباب غصه بنهفته

زانکه مداح خود به مثقب فکر
در مدیح تو گوهری سفته

کس بدان پایه مدح نشنیده
کس بدان مایه شعر ناگفته

لیک از آن کاخ مدیح دلکش را
داور روزگار نشنفته

فکرتش ازکلال پژمرده
خاطرش از ملال آشفته

چه شودگر شود ز رحمت تو
مستفیض این روان آلفته

باد از یمن طالع بیدار
بدسگالت به خاک و خون خفته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.