۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۴۴

چون بِبینی آفتاب، از رویِ دِلْبَر یاد کُن
چون بِبینی ابر را، از اشکِ چاکَر یاد کُن

چون بِبینی ماهِ نو را هَمچو من بُگْداخته
از برایِ جانِ خود، زین جانِ لاغَر یاد کُن

دَرنِگَر در آسْمان، وین چَرخِ سَرگَردان بِبین
حالِ سرگَردانِ این‌ بی‌پا و‌ بی‌سَر یاد کُن

چون جهانْ تاریک بینی از سپاهِ زَنگِ شب
از اسیرانِ شبِ هِجْرانِ کافَر یاد کُن

چون بِبینی نَسْرِ طایر بر فَلَک بر، آتشین
زآتَشِ مُرغِ دلِ سوزیده شَهپَر یاد کُن

چون بِبینی بر فَلَک مِرّیخِ خون آشام را
چَشمِ مِرّیخیِّ خون آشامِ پُر شَر یاد کُن

لب بِبَند و خُشک آر و هرچه بینی خُشک و تَر
در لب و چَشمَم نِگَر، زان خُشک و زین تَر یاد کُن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.