۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۱

به هر چه وصف نمایم ترا به زیبایی
جمیل‌تر ز جمالی چو روی بنمایی

صفت کنند نکویان شهر را به جمال
تو با جمال چنین در صفت نمی‌آیی

به ناتوانی من بین ترحّمی فرما
که نیست با تو مرا پنجهٔ توانایی

مگر معاینه‌ات بنگرند و بشناسند
که چون ز چشم روی در صفت نمی‌آیی

به حد حس تو زیور نمی‌رسد ترسم
که زشت‌تر شوی ار خویشتن بیارایی

تفاوت شب و روز از برای ماست نه تو
از آن سبب که تو خود مهر عالم‌آرایی

شب وصال تو دانستم از چه کوتاهست
تو خود ستارهٔ روزی چو پرده بگشایی

مگس ز سر ننهد شوق عشق شیرینی
بابرویی که ترش کرده است حلوایی

ز خاکپای عزیز تو بر ندارم سر
که نیست از تو مرا طاقت شکیبایی

به قول مدعیان از تو برندارم دست
وگر ز عشق توکارم کشد به رسوایی

مگر تو با رخ خود بعد ازین بورزی عشق
از آنکه هم گل و هم عندلیب گویایی

به سرو و ماه از آن عاشقست قاآنی
که ماه سروقد و سرو ماه‌سیمایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.