۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰

ز بس که هجر تو لاغر میان بکاست تنم
قسم به جان تو کزین تهیست پیرهنم

مرا که پیش زبان دم نمی‌زند شمشیر
بیا تو با دم شمشیر زن که دم نزنم

ز خویشتن به جهان هرکسی خبر دارد
خلاف من که نباشد خبر ز خویشتنم

حدیث لعل تو تا بر زبان من جاریست
زنند خلق شب و روز بوسه بر دهنم

اگر نظر بکنم بی‌تو بر شمایل غیر
دو چشم خویش به انگشت خویشتن بکنم

اگرچه زار و ضعیفم ولی به قوت عشق
به جز تو گر همه شیرست پنجه درفکنم

پس از هلاک تنم گر به دجله غرق کنند
ز سوز آتش دل دود خیزد از کفنم

حدیث زلف بتان سر کنم چو قاآنی
گمان برند خلایق که نافهٔ ختنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.