۲۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵

آن نه رویست که یک باغ‌ گل و نسرینست
وان نه خالست که یک چرخ مه و پروینست

شادیی راکه غمی هست ز پی شادی نیست
شادمان حالی ازینم که دلم غمگینست

مگس آنجا که لب تست‌‌ گریزد ز شکر
تلخش آید شکر از بس که لبت شیرینست

عاشقان خستهٔ مژگان دو چشم سیهند
زخم آن قوم نه از تیغ و نه از زوبینست

چون خرامی تو خلایق همه گویند بهم
آن بهشتی که خدا وعده نمودست اینست

بت من چین به جبین دارد و حیرانم ازین
که بود چین به صنم یا که صنم در چینست

حور گویند نزاید بچه باور نکنم
کیست آن مه نه اگر بچهٔ حورالعینست

ای که گویی که ترا دینی و آیینی نیست
عاشقی دین من و مهر بتان آیینست

گفتم اول چو کبوتر کنمش زود شکار
دیدم آخرکه کبوتر منم او شاهینست

ای که گفتی که چرا دین به نکویان دادی
اولین تحفهٔ عشاق به خوبان دینست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.