۲۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷

ز ما صد جان وز آن لب یک عبارت
ز ما صد دل وز آن مه یک اشارت

دلا از چشم خونخوارش‌ حذر کن
که بی‌رحمند ترکان وقت غارت

به خون دل بسازم از غم دوست
‌ناعت کرد باید در تجارت

چو سنگ سختم آتش در درونست
تنم را زان نمی سوزد حرارت

از آن رو بی ‌تو چشمم کس‌ نبیند
که نبود بی‌تو در چشمم بصارت

به شادی بگذرانم بعد از این عمر
که غم جانم نبیند از حقارت

پس از قتل پدر شیرویه دانست
که شیرین دست ندهد بی‌مرارت

اگر از قاب قو سینت بپرسند
بفرما زان دو ابرو یک اشارت

تبه شد حال دل قاآنی از اشک
ز جوش سیل ویران شد عمارت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.