۳۳۲ بار خوانده شده
هشتم ربیع الاول سنه اثنی و اربعین و اربعمایه به شهر عیذاب رسیدیم و از اسوان تا عیذاب که به پانزده روز آمدیم به قیاس دویست فرسنگ بود. این شهر عیذاب برکناره دریا نهاده است. مسجد آدینه دارد و مردی پانصد در آن باشد و تعلق به سلطان مصر داشت و باجگاهی است که از حبشه و زنگبار و یمن کشتیها آن جا آید و از آن جا بر اشتران بارها بدین بیابان که ما گذشتیم برند تا اسوان و از آن جا در کشتی به آب نیل به مصر برند.
و بر دست راست این شهر چون روی به قبله کنند کوهی است و پس آن کوه بیبانی عظیم و علف خوار بسیار و خلقی بسیارند آن جا که ایشان را بجاهان گویند و ایشان مردمانیاند که هیچ دین و کیش ندارند و به هیچ پیغعمبر و پیشوا ایمان نیاوردهاند از ان که از آبادانی دورندو بیابانی دارند که طول آن از هزار فرسنگ زیاده باشدو عرض سیصد فرسنگ و در این همه بعد دو شهرک خرد بیش نیست که یکی را از آن بحرالنعام گویند و یکی دیگر را عیذاب. طول این بیابان از مصر است تا حبشه و آن از شمال است تا جنوب و عرض از ولایت نوبه تا دریای قلزم از مغرب تا مشرق و این قوم بجاهان در آن بیابان باشند. مردم بد نباشند و دزدی و غارت نکنند. به چهارپای خود مشغول و مسلمانان و غیره کودکان ایشان را بدزدند و به شهرهای اسلام برند و بفروشند.
و این دریای قلزم خلیجی است که از محیط به ولایت عدن شکافته است و در جانب شمال تا آن جا که این شهرک قلزم است بیامده و این دریا را هر جا که شهری برکنارش است بدان شهر باز میخوانند مثلا جایی به قلزم باز میخوانند و جایی به عیذاب و جایی به بحر النعام. گفتند در این دریا زیادت از سیصد جزیره باشد و از آن جزایر کشتیها میآیند و روغن و کشک میآورند. و گفند آن جا گاو و گوسپند بسیار دارند و مردم آن جا گویند مسلمانند بعضی تعلق به مصر دارند و بعضی به یمن. و در این شهرک عیذاب آب چاه و چشمه نباشد الا آب باران و اگر گاهی آب باران منقطع باشد آن جا بجاهان آب آرند و بفروشند و تا سه ماه که آن جا بودم یک خیک آب به یک درم خریدیم و به دو درم نیز از آن که کشتی روانه نمی شد. باد شمال بود و مارا باد جنوب میبایست.
مردم آن جا آن وقت که مرا دیدند گفتند مارا خطیبی میکن. با ایشان مضایقه نکردم و با ایشان در آن مدت خطابت میکردم تا آن گاه که موسم رسید و کشتیها روی به شمال نهادند و بعد از آن به جده شدم.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
و بر دست راست این شهر چون روی به قبله کنند کوهی است و پس آن کوه بیبانی عظیم و علف خوار بسیار و خلقی بسیارند آن جا که ایشان را بجاهان گویند و ایشان مردمانیاند که هیچ دین و کیش ندارند و به هیچ پیغعمبر و پیشوا ایمان نیاوردهاند از ان که از آبادانی دورندو بیابانی دارند که طول آن از هزار فرسنگ زیاده باشدو عرض سیصد فرسنگ و در این همه بعد دو شهرک خرد بیش نیست که یکی را از آن بحرالنعام گویند و یکی دیگر را عیذاب. طول این بیابان از مصر است تا حبشه و آن از شمال است تا جنوب و عرض از ولایت نوبه تا دریای قلزم از مغرب تا مشرق و این قوم بجاهان در آن بیابان باشند. مردم بد نباشند و دزدی و غارت نکنند. به چهارپای خود مشغول و مسلمانان و غیره کودکان ایشان را بدزدند و به شهرهای اسلام برند و بفروشند.
و این دریای قلزم خلیجی است که از محیط به ولایت عدن شکافته است و در جانب شمال تا آن جا که این شهرک قلزم است بیامده و این دریا را هر جا که شهری برکنارش است بدان شهر باز میخوانند مثلا جایی به قلزم باز میخوانند و جایی به عیذاب و جایی به بحر النعام. گفتند در این دریا زیادت از سیصد جزیره باشد و از آن جزایر کشتیها میآیند و روغن و کشک میآورند. و گفند آن جا گاو و گوسپند بسیار دارند و مردم آن جا گویند مسلمانند بعضی تعلق به مصر دارند و بعضی به یمن. و در این شهرک عیذاب آب چاه و چشمه نباشد الا آب باران و اگر گاهی آب باران منقطع باشد آن جا بجاهان آب آرند و بفروشند و تا سه ماه که آن جا بودم یک خیک آب به یک درم خریدیم و به دو درم نیز از آن که کشتی روانه نمی شد. باد شمال بود و مارا باد جنوب میبایست.
مردم آن جا آن وقت که مرا دیدند گفتند مارا خطیبی میکن. با ایشان مضایقه نکردم و با ایشان در آن مدت خطابت میکردم تا آن گاه که موسم رسید و کشتیها روی به شمال نهادند و بعد از آن به جده شدم.
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۵۵ - ضیقه
گوهر بعدی:بخش ۵۷ - جده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.