۲۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۲۵

بازآمد آستین فَشانان
آن دشمنِ جان و عقل و ایمان

غارت گَرِ صد هزار خانه
ویران کُنِ صد هزار دُکّان

شورندهٔ صد هزار فِتْنه
حیرت گَهِ صد هزار حیران

آن دایهٔ عقل و آفتِ عقل
آن مونِسِ جان و دشمنِ جان

او عقلِ سَبُک کجا رُبایَد؟
عقلی خواهد چو عقلِ لُقْمان

او جانِ خسیس کِی پَذیرد؟
جانی خواهد چو بَحْرِ عُمّان

آمد که خَراجِ دِهْ بیاوَر
گفتم که چه دِهْ دِهی‌‌‌‌‌ست ویران

طوفانِ تو شهرها شِکَسته‌ست
یک دِهْ چه زَنَد میانِ طوفان؟

گفتا ویرانْ مُقامِ گنج است
ویرانهٔ ماست، ای مُسلمان

ویرانه به ما دِهْ و بُرون رو
تَشْنیع مَزَن، مگو پَریشان

ویرانه زِ توست، چون تو رفتی
مَعْمور شود به عدلِ سُلطان

حیلَت مَکُن و مگو که رفتم
اَنْدَر پَسِ دَر مَباش پنهان

چون مُرده بِساز خویشتن را
تا زنده شوی به روحِ انسان

گفتی که تو در میان نباشی
آن گفتِ تو هست عینِ قرآن

کاری که کُنی تو در میان نی
آن کردهٔ حَق بُوَد، یَقین دان

باقیِّ غَزَل به سِرّ بگوییم
نَتْوان گفتن به پیشِ خامان

خاموش، که صد هزار فَرق است
از گفتِ زبان و نورِ فُرقان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.