۲۴۴ بار خوانده شده
آمد و جا گرفت بر لب بام
روی بنمود همچو ماه تمام
آمد و بر کنار بام نشست
دید درویش را که رفته ز دست
رخ به خوناب دیده میشوید
با دل غمکشیده میگوید:
کارم از دست شد چه کارست این؟
الله! الله! چه کار و بارست این؟
آه ازین بخت و طالعی که مراست
وای ازین عمر ضایعی که مراست
تا به کی سینه پاره پاره کنم؟
وای من! وای من! چه چاره کنم؟
چاک چاکست دل به خنجر و تیغ
حیف! حیف از دلم! دریغ! دریغ!
آه! ازین بخت و طالعی که مراست
وای! ازین عنر ضایعی که مراست
من کیم؟ آن که شمع بزم افروخت
شعلهای جست و خانمانم سوخت
من کیم؟ آن که آب حیوان جست
بر لب چشمه دست از جان شست
من کیم؟ آن که رنج هجران برد
سیر نادیده روی جانان، مرد
نیست غیر از وصال او هوسم
آه! اگر من به وصل او نرسم
گر نمیرم درین هوس فردا
کار من مشکلست پس فردا
شاه چون گوش کرد زاری او
بهر تسکین بیقراری او
گفت: برخیز و اضطراب مکن
غم فردا مخور، شتاب مکن
زان که من بعد ازین چه صبح و چه شام
آیم و جا کنم به گوشهٔ بام
بر لب بام قصر بنشینم
تا گروه کبوتران بینم
تو هم از دور سوی من میبین
در و دیوار کوی من میبین
ای خوش آن دم که دوست دوست شود!
یار آن کس که یار اوست شود
روی خود آورد به جانب دوست
طالب او شود که طالب اوست
عشق با یار دلنواز خوشست
بلکه معشوق عشقباز خوشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
روی بنمود همچو ماه تمام
آمد و بر کنار بام نشست
دید درویش را که رفته ز دست
رخ به خوناب دیده میشوید
با دل غمکشیده میگوید:
کارم از دست شد چه کارست این؟
الله! الله! چه کار و بارست این؟
آه ازین بخت و طالعی که مراست
وای ازین عمر ضایعی که مراست
تا به کی سینه پاره پاره کنم؟
وای من! وای من! چه چاره کنم؟
چاک چاکست دل به خنجر و تیغ
حیف! حیف از دلم! دریغ! دریغ!
آه! ازین بخت و طالعی که مراست
وای! ازین عنر ضایعی که مراست
من کیم؟ آن که شمع بزم افروخت
شعلهای جست و خانمانم سوخت
من کیم؟ آن که آب حیوان جست
بر لب چشمه دست از جان شست
من کیم؟ آن که رنج هجران برد
سیر نادیده روی جانان، مرد
نیست غیر از وصال او هوسم
آه! اگر من به وصل او نرسم
گر نمیرم درین هوس فردا
کار من مشکلست پس فردا
شاه چون گوش کرد زاری او
بهر تسکین بیقراری او
گفت: برخیز و اضطراب مکن
غم فردا مخور، شتاب مکن
زان که من بعد ازین چه صبح و چه شام
آیم و جا کنم به گوشهٔ بام
بر لب بام قصر بنشینم
تا گروه کبوتران بینم
تو هم از دور سوی من میبین
در و دیوار کوی من میبین
ای خوش آن دم که دوست دوست شود!
یار آن کس که یار اوست شود
روی خود آورد به جانب دوست
طالب او شود که طالب اوست
عشق با یار دلنواز خوشست
بلکه معشوق عشقباز خوشست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۰ - نالیدن درویش در کوی شاه
گوهر بعدی:بخش ۲۲ - در صفت کبوتربازی شاه و نظاره کردن درویش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.