۳۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۱۵

بُرو ای دل، به سوی دِلْبَر من
بدان خورشیدِ شَرق و شمعِ روشن

مَرو هر سو، به سویِ‌ بی‌سویی رو
که هر مِسکینْ بدان سو یافت مَسکَن

بِنِه سَر چون قَلَم بر خَطِّ اَمْرَش
که هر‌ بی‌سَر ازو اَفْراشت گَردن

که جُز در ظِلِّ آن سُلطانِ خوبان
دلِ تَرسندگان را نیست مَأمن

به دستَت او دَهَد سَرمایهٔ زَر
زِ پایَت او گُشایَد بَندِ آهن

وَرْ از انبوهی از در رَه نیابی
چو گُنجشکان دَرآ از راهِ روزَن

وَگَر زانْ خَرمَنِ گُل بو نیابی
چه سودت عَنْبَرینه و مُشک و لادن؟

وَگَر سَبْلَت زِ شیرش تَر نکردی
بُرو ای قَلْتَبان و ریش می‌کَن

چو دیدی رویِ او، در دل بِرویَد
گُل و نسرین و بید و سَرو و سوسَن

دَرآمیزد دِلَت با آبِ حُسنَش
چو آتش که دَرآویزد به روغَن

دَرآ در آتشش، زیرا خَلیلی
مَرَم زآتش، نه‌‌یی نِمْرُودِ بَدظَن

دَرآ در بَحْرِ او تا هَمچو ماهی
بِرویَد مَر تو را از خویش جوشَن

زِ کاهِ غَم جُدا کُن حَبِّ شادی
که آن مَهْ را برایِ ماست خَرمَن

بهار آمد، بُرون آ هَمچو سَبزه
به کوریِّ دِیْ و بر رَغْمِ بهمن

نَخَمّی چون کَمان گَر تیرِ اویی
به قابِ قَوسْ رَسْتَسْتی زِ مَکْمَن

زِهی بر کار و ساکِنْ تو به ظاهر
مِثالِ مَرهَمی در کار کردن

خَمُش کُن، شُد خَموشی چون بَلادُر
بَلادُر گَر نَنوشی، باش کودن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.