۲۳۶ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۲

گر جان کنم به حسرت زان لب نمی‌کند دل
دل کندن از لب او جان کندنی‌ست مشکل

قبله‌ست روی جانان، لعلش چو آب حیوان
این یک مقابل جان و آن یک به جان مقابل

دست دعا بر آرم، هرگز فرو نیارم
الا دمی که سازم در گردنت حمایل

ای من سگ خیالت، آن‌جا که اوست هرگز
نه حاجب‌ست مانع، نه پرده‌دار حایل

بازی مکن که پیشت، در خون و خاک غلتم
نه مرده و نه زنده، چون مرغ نیم‌بسمل

گر بر زلال حیوان ریزد حمیم قهرت
آن آب زندگی را سازد چو زهر قاتل

گر در سموم باشد اندک نسیم لطفت
در یک نفس جهان را بخشد حیات کامل

از بهر مطربانت سازد فلک همیشه
این چرخ چنبری را خورشید و مه جلاجل

دست کرم گشودی، بذل درم نمودی
پیش از دعای داعی، پیش از نماز سایل

در سلک آن لئالی، خود را مکش هلالی
سررشته را نگه دار، زین رشته دست مگسل

بادا تمام مردم در خدمت تو حاضر
بادا نظام انجم از طلعت تو حاصل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.