۲۴۴ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۱

خراسان سینهٔ روی زمین از بهر آن آمد
که جان آمد درو، یعنی عبیدالله خان آمد

زهی خان همایون‌فر که بر فرق همایونش
پر و بال همای دولت او سایبان آمد

شهنشاه فلک مسند، که بهر خواب امن او
ملک بر گوشهٔ ایوان کیوان پاسبان آمد

قوی‌دستی که در میدان همت پنجهٔ رستم
به پیش او فرسوده مشتی استخوان آمد

سمند تند زرین‌نعل او خورشید را ماند
که از مشرق به مغرب رفت و یک شب در میان آمد

مگر از سنگ رعدست آهن پیکان خون‌ریزش؟
که از جا چون برخاست بر دشمن گران آمد

قران کردند ماه و مشتری در طالع سعدش
به این طالع چو خورشید فلک صاحب‌قران آمد

ایا ماه فلک‌قدری، که بهر پابوس تو
همه روز آسمان بر آستان آمد

نزد مار سپهر ار فرق دشمن بر زمین یکسان
بفاوت بین که ما بین زمین و آسمان آمد

امان داد از کرم تا هر کسی گردد با من دل
بحمدالله! لطفش موجب امن و امان آمد

صفات ظاهر و اظهار آن کردم، خطا بود این
بیان کردم حدیثی که بر مردم عیان آمد

زبان را هیچ نقصانی نیامد اندرین گفتن
ولی چون در زبان یک نقطه افزون شد زیان آمد

هلالی گرچه عمری در به در می‌شد به هر کویی
بحمدالله آخر بندهٔ این آستان آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.