۳۷۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۰۴

کجا خواهی زِ چَنگِ ما پَریدن؟
کِه داند دامِ قُدرت را دَریدن؟

چو پایَت نیست تا از ما گُریزی
بِنِه گَردن، رَها کُن سَر کَشیدن

دَوان شو سویِ شیرینی چو غوره
به باطِن، گَر‌ نمی‌دانی دَویدن

رَسَن را می‌گَزی ای صیدِ بَسته
نَبُرَّد این رَسَن هیچ از گَزیدن

نمی بینی سَرَت اَنْدَر زِهِ ماست؟
کَمانی، بایَدَت از زِهْ خَمیدن

چه جُفته می‌زنی کَزْ بارْ رَستم؟
یکی دَمْ هِشْتَمَت، بَهرِ چَریدن

دلِ دریا زِ بیم و هیبَتِ ما
هَمی‌جوشَد زِ موج و از طَپیدن

کُهِ سنگین اگر آن زَخْم یابَد
زِ بَندِ ما نَیارَد بَرجَهیدن

فَلَک را تا نگوید امرِ ما بَسْ
به گِردِ خاکِ ما باید تَنیدن

هوا شیری‌‌‌‌‌ست از پِسْتانِ شیطان
بُوَد عقلِ تو شیرِ خَر مَکیدن

دَهانِ خاک، خُشک از حَسرتِ ماست
نیارَد جُرعه‌‌یی بی‌ما چَشیدن

کِه یارَد صیدِ ما را قَصد کردن؟
کِه یارَد بَندهٔ ما را خریدن؟

کسی را که رُبودیم و گُزیدیم
کِه را خواهد به غیرِ ما گُزیدن؟

اَمانی نیست جان را در جُزِ عشق
میانِ عاشقانْ باید خَزیدن

اَمانِ هر دو عالَمْ عاشقان راست
چُنین بودند وَقتِ آفریدن

نَشایَد بَرِّه را از جورِ چوپان
زِ چوپانْ جانِبِ گُرگانْ رَمیدن

که این چوپان نَریزد خونِ بَرِّه
که او جاوید داند پَروَریدن

بِدان کَاصْحابِ تَنْ اصحابِ فیلند
به کعبه کِی تواند بَررَسیدن؟

که کعبه نافِ عالَم، پیل بینی‌ست
نَتان بینی بَرِ نافی کَشیدن

اَبابیلی شو و از پیلْ مَگْریز
اَبابیل است دلْ در دانه چیدن

بِچینَند دشمنان را هَمچو دانه
پیامِ کعبه را دانَد شنیدن

زِ دلْ خواهی شدن بر آسْمان‌ها
زِ دلْ خواهد گُلِ دولَت دَمیدن

زِ دلْ خواهی به دِلْبَر راه بُردن
زِ دلْ خواهی زِ نَنگِ تَنْ رَهیدن

دل از بَهرِ تو یک دیگی بِپُخته‌ست
زمانی صَبر می‌کُن تا پَزیدن

دلِ دل‌هاست شَمسُ الدّینِ تبریز
نَتانَد شَمس را خُفّاشْ دیدن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.