۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۹۹

دلِ خونْ خواره را یک‌باره بِسْتان
زِ غَمْ صدپاره شُد یک پاره بِسْتان

بِکُن جانِ مرا امروز چاره
وَگَر نی جانْ ازین بیچاره بِسْتان

همه شب دوش می‌گفتم خدایا
که دادِ من از آن خونْ خواره بِسْتان

دلِ سنگینِ او چون ریخت خونَم
تو خونِ من زِ سنگِ خاره بِسْتان

به دستِ دل فِرستادم دو سه خَط
یکی خط را از آن آواره بِسْتان

در آن خَطْ صورت و اَشْکالِ عشق است
برایِ عِبرَت و نَظّاره بِسْتان

دِلَم با عشقْ هم اِسْتاره اُفتاد
نَخواهی جُرمْ از اِسْتاره بِسْتان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.