۴۶۲ بار خوانده شده

بخش ۵

گفت: بوزنگان را عادت است که چون بزیارت دوستی روند و خواهند که روز برایشان بخرمی گذرد و دست غم بدامن انس ایشان نرسد دل با خود نبرند. که آن مجمع رنج و محنت و منبع غم و مشقت است و باختیار صاحب خود بر اندوه و شادی ثبات نکند، و هر ساعت عیش صافی را تیره می‌گرداند و عمرهنی را منغص می‌کند. و چون بخانه تو می‌آمدم خواستم که انس دیدار تو بر من تمام شود. وزشت باشد که خبر ملالت آن مستوره شنودم و دل با خود نبرم، و ممکن است که تو معذور داری، لکن آن طایفه بد برند که «با چندین سوابق اتحاد دراین محقر مضایقت می‌نماید، و طلب فراغ تو در آنچه ضرری بمن راجع نمی گردد فرو می‌گذاری. »
اگر بازگردی تا ساخته و آماده آیم نیکوتر.
باخه برفور بازگشت و بنجح مراد و حصول عرض واثق شد، و بوزنه را برکران آب رسانید، او بتگ بر درخت دوید. باخه ساعتی انتظار کرد، پس آواز داد. بوزنه بخند ید و گفت:

ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی
در شرط تو نبود که با من تواین کنی
که من در ملک عمر بآخر رسانیده ام و گرم و سرد روزگار چشیده و بخیر و شر احوال بینا گشته، و امروز که زمانه داده خود باز ستد وچرخ در بخشیده خود رجوع روا داشت در زمره منکوبان آمده ام و از این نوع تجربت بیافته، و مثل مشهور است که «قد انزلنا و ایل علینا. » و بحکم این مقدمات هرچه رود برمن پوشیده نماند، و موضع نفاق و وفاق نیکو شناسم. درگذر از این حدیث و بیش در مجلس مردان منشین و لاف حسن عهد فروگذار. چه اگر کسی درهمه هنرها دعوی پیوندد واز مردمی ومروت بسیار تصلف جایز شمرد چون وقت آزمایش فراز آید هراینه بر سنگ امتحان زرد روی گردد، و انواع چوبها در صورت مجانست و مساوات ممکن شود، و اگر بانگی بیارایند و در زینت تکلفی فرمایند کمتر چوبی را بر ظاهر دیدار بر عود رجحان ومزیت افتد، اما چون انصاف آتش در میان آید عود را در صدر بساط برند و ناژ را علف گرمابه سازند.

چون بآتش رسند هر دو بهم
نبود فعل عود چون چند چندن
و نیز گمان مبر که من همچون آن خرم که روباه گفته بود که دل و گوش نداشت. باخه پرسید که: چگونه است آن؟
گفت:
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴
گوهر بعدی:بخش ۶ - حکایت شیر و روباه و خر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.