۳۶۵ بار خوانده شده

بخش ۹

زاغ دم موش بگرفت و روی بمقصد آورد. چون آنجا رسید باخه ایشان را از دور بدید، بترسید و در آب رفت، زاغ موش را آهسته از هوا بزمین نهاد و باخه را آواز داد. بتگ بیرون آمد و تازگیها کرد و پرسید که: از کجا می‌آیی و حال چیست؟ زاغ قصه خویش از آن لحظت که بر اثر کبوتران رفته بود و حسن عهد موش در استخلاص ایشان مشاهدت کرده،و بدان دالت قواعد الفت میان هردو موکد شده و روزها یکجا بوده، وانگاه عزیمت زیارت او مصمم گردانیده، برو خواند. باخه چون حال موش بشنود و صدق وفا و عزیمت زیارت او مصمم گردانیده، برو خواند. باخه چون حال موش بشنود و صدق وفا و کمال مروت او بشناخت ترحیبی هرچه بسزاتر واجب دید و گفت: سعادت بخت ما کمال مروت او بشناخت ترحیبی هرچه بسزاتر واجب دید و گفت: سعادت بخت ما ترا بدین ناحیت رسانیدو آن را بمکارم ذات و محاسن صفات تو آراسته گردانید
و للبقاع دول
زاغ، پس از تقریر این فصول و تقدیم این ملاطفات،موش را گفت: اگر بینی آن اخبار و حکایات که مرا وعده کرد بودی بازگویی تا باخه هم بشنود، که منزلت او در دوستی تو همچنانست که ازان من.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۸
گوهر بعدی:بخش ۱۰ - حکایت زاهد و موش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.