۳۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۸۰

در زیر نِقابِ شب این زَنگیکان را بین
با زنگیکان امشب در عِشرتِ جانْ بِنْشین

خَلْقان همه خوش خُفته عُشّاق درآشفته
اسرار به هم گفته شاباش زِهی آیین

یارانِ بِشوریده با جانِ بِسوزیده
بُگْشاده دل و دیده در شاهِدِ‌ بی‌کابین

چون عشقِ تو رامَم شُد این عشقْ حَرامَم شد
چون زُلفِ تو دامَم شُد شب گشت مرا مُشکین

شُد زنگیِ شبْ مَستی دستی هَمگان دستی
در دیده هر هستی از دیده زَنگی بین

آن چَرخْ فرومانده کابَش بِنَگَرداند
این چَرخْ چه می‌داند کَزْ چیست وِرا تَسکین؟

می گردد آن مِسکین نی مِهْر دَرو نی کین
کُه کَندنِ آن فرهاد از چیست؟ جُز از شیرین؟

شُهْ هِنْدویِ بَنگی را آن مایه شَنگی را
آن خُسروِ زَنگی را کارَد حَشَری بر چین

شمعی تو بَراَفْروزی شَمسُ الْحَقِ تبریزی
تا هِنْدویِ شب سوزی از رویِ چو صد پَروین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.