۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۹

درمانده ام به صحبت امید و بیم خویش
گه نوحه سنج خویشم و گاهی ندیم خویش

کامی که از شرف محک جود حاتم است
می بایدم گرفت از بخت لئیم خویش

هوشم فدای نکهت آن گل که تا ابد
نام بهشت کرده بلند از نسیم خویش

رستم ز مدعی به قبول غلط، ولی
در تابم از شکنجهٔ طبع سلیم خویش

آن کس که بی چراغ در آید به خلوتم
بنمایمش تجلی طور از حریم خویش

شکر صفای سینه، کنون آشتی کنم
در رستخیز اگر بشناسم نعیم خویش

اکنون می مغانه به عرفی حلال شد
کز بی خودی گذاشت ره مستقیم خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.