۲۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۱

بزم وصلت دیده ام، آن زهر در جام است و بس
می شنیدم شربت لطفی، همین نام است و بس

دانه می ریزد، تغافل می کن و می بین نهان
شیوهٔ صیاد پی افکندن دام است و بس

جلوهٔ ناز از هزاران شیوهٔ خوبی یکیست
خوبی قامت نه رعنایی اندام ست و بس

تا نیابی رهبری گام طلب در ره منه
کز در دیر مغان تا کعبه یک گام است و بس

شرم دار ای مدعی، بشناس گوهر از سفال
لب فروبندیم اگر مقصود ابرام است و بس

عالم مهر و محبت را طلوع مهر نیست
کس نشان ندهد ز صبح آن جا، همین شام است و بس

در غمت هر ذره ام صد غوطه در لذت زند
زین ثمر نی صاحب لذت همین کام است و بس

عرفی انجام غمت از رهروان دل مجوی
آن چه در این ره نخواهی دید سرانجام است و بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.