۳۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۶۹

رو مَذهبِ عاشق را بَرعَکسِ رَوِش‌ها دان
کَزْ یارْ دروغی‌ها از صِدقْ بِهْ و اِحْسان

حال است مُحالِ او مُزد است وَبالِ او
عدل است همه ظُلْمَش داد است ازو بُهتان

نَرم است دُرُشتِ او کعبه‌‌ست کُنِشْتِ او
خاری که خَلَد دِلْبَر خوش تَر زِ گُل و ریحان

آن دَم که تُرُش باشد بهتر زِ شِکَرخانه
وان دَم که مَلول آید خوشْ بوس و کِنار است آن

وان دَمْ که تو را گوید وَاللّهْ زِ تو بیزارم
آن آبِ خَضِر باشد از چَشمه‌گَهِ حیوان

وان دَم که بگوید نی در نیش هزار آری
بیگانگی‌‌‌‌اَش خویشی در مَذهَبِ‌ بی‌خویشان

کُفرش همه ایمان شُد سَنگَش همه مَرجان شُد
بُخْلَش همه اِحْسان شُد جُرمَش هَمِگی غُفْران

گَر طَعنه زنی گویی تو مَذهَبِ کَژْ داری
من مَذهَبِ ابرویش بِخْریدم و دادم جان

زین مَذهَبِ کَژْ مَستَم بس کردم و لب بَستَم
بَردار دلِ روشن باقیش فرو می‌خوان

شَمسُ الْحَقِ تبریزی یا رَب چه شِکَرریزی
گویی زِ دَهانِ من صد حُجَّت و صد بُرهان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.