۲۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۸۵

معراج ماست پستی‌، اقبال ما زبونی
عمری‌ست‌ کوکب اشک می‌تابد از نگونی

از ذره تا مه و مهر در عاجزی مساوی‌ست
اینجا کسی ندارد بر هیچ‌کس فزونی

یک‌ گل بهار دارد این رنگ و بو چه حرف‌ست
تهمت ‌کشان نامند بیرونی و درونی

آن به‌ که خاک باشید در سجده‌گاه تسلیم
بر آسمان مبندید از طبع پست دونی

در حرف و صوت دنیا گم‌ گشت فهم عقبا
فرسوده بال عنقا پرواز چند و چونی

در عشق جان ‌کنی هم دارد ثبات جاوید
بنیاد نام فرهاد کرده‌ست بیستونی

نامحرمی به گردن بی‌اعتباری‌ام بست
شد صفر حلقهٔ ‌در از خجلت برونی

ای‌ گمرهان خودسر تحقیر عاجزان چند
از خس عصا گرفته آتش به رهنمونی

در ساز عجز کوشید گردن به مو فروشید
با سرکشی مجوشید تیغ قضاست خونی

چندانکه وارسیدیم ز آیینه عکس دیدیم
بیدل تلاش تحقیق بوده‌ست واژگونی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.