۲۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۸۰

ز استغنا نگشتی مایل فریاد قربانی
زبانها داشت تا مژگان مبارک‌باد قربانی

مراد کشتگان هم از تو آسان برنمی‌آید
به یاد عید تا آید به یادت یاد قربانی

تحیر انتقام یک جهان وحشت کشید از من
ندارد حاجت دامی دگر صیاد قربانی

ز حیرت پا زدم نقش نگارستان امکان را
به مژگانم بنازد خامهٔ بهزاد قربانی

هنوز از چشم حیرانم سفیدی می‌کند توفان
کف ازجوش تسلی می‌کشد بنیاد قربانی

تحیر نسخه‌ها شسته‌ست در چشم سفید من
همین یک صفحه دارد جزو استعداد قربانی

سواد حیرتی روشن‌کنید از مشق تسلیمم
نشست سجده طرزی دارد از استاد قربانی

چه دیر و کعبه هر جا می‌روم خونی بحل دارم
مروت خاک شد تاکرد عشق ایجاد قربانی

کسی از عهدهٔ دیدار قاتل بر نمی‌آید
کبابم از نگاه هر چه باداباد قربانی

ز چشم بی‌نگه اجزای هستی مهرکن بیدل
ندارد انتخاب ما بغیر از صاد قربانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.