۲۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۲۶

ز نفس اگر دو روزی به بقا رسیده باشی
چو نسیم گل هوایی به هوا رسیده باشی

ز خیال خویش بگذر چه مجاز، ‌کو حقیقت
چوگذشتی ازکدورت به صفا رسیده باشی

نفست ز آرمیدن به عدم رساند خود را
توکه می‌روی نظرکن به‌کجا رسیده باشی

چه تپیدن است ای اشک به توام نه این‌گمان بود
که زسعی آب‌ گشتن به حیا رسیده باشی

به فسون دولت خشک مفروش مغز عزت
که فسرده استخوانی به هما رسیده باشی

تو و صد دماغ مستی که یکی به فهم ناید
من و یک جبین نیازی‌ که تو وارسیده باشی

به بساط بی‌نیازی غم نارسیدنم نیست
من اگر به سر رسیدم تو به پا رسیده باشی

ثمر بهار رنگی به‌ کمال خود نظر کن
چمنی ‌گذشته باشد ز تو تا رسیده باشی

سر و کار ذره با مهر ز حساب سعی دور است
به ‌تو کی رسیم هر چند توبه ما رسیده باشی

به تأمل خیالت جگرم گداخت بیدل
که تو تا به خود رسیدن به چها رسیده باشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.