۲۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۷۰

گر درین قحط سرایت نکند نان مددی
نه جسد رنگ نموگیرد و نی جان مددی

سرسری نگذری ای بیخبر از عقدهٔ دل
گر ز ناخن نشود کار به دندان مددی

ای غنی تا اثر انجم و افلاک بجاست
کس نمی‌خواهد از اقبال تو چندان مددی

در قناعت همه اسباب به زیر قدم است
مور این دشت نخواهد ز سلپمان مددی

اینقدر باز نگردد در تشویش سوال
ازکریمان نرسد گر به گدایان مددی

صحبت بیخردان آفت روحانی بود
آه اگر نوح نمی‌دید ز توفان مددی

حیف از آن بیخبری چندکه با قدرت جاه
خاک گشتند و نکردند به یاران مددی

فصل بیحاصلی اشک تریها دارد
سنگ شد ابر اگر کرد به نیسان مددی

اشک بی‌رونقی بخت سیه نپسندید
داشت این شام هم از فیض چراغان مددی

گل این باغ جنون حوصله‌ای می‌خواهد
بیدل از چاک ضرور است به دامان مددی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.