۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۴۹

چرا کوشَد مُسلمان در مُسلمان را فَریبیدن؟
بَسی صَنْعت‌ نمی‌باید پَریشان را فَریبیدن

بِدَرّیدی همه هامون زِ نَقْشِ لیلی و مَجْنون
ولی چَشمَش‌ نمی‌خواهد گِرانْ جان را فَریبیدن

نمی آید دریغْ او را چو دریا گوهراَفْشانی
ولیکِن تو رَوا داری بِدین آن را فَریبیدن؟

مُعلِّم خانه چَشمَش چه رَسْم آوَرْد در عالَم
که طَمْع افتاد موران را سُلَیمان را فَریبیدن

دِلَم بِدْرید زَ انْدیشه شِکَسته گشته چون شیشه
که عقل از چه طَمَع دارد نَهان دان را فَریبیدن؟

بَرآمَد عالَم از صَیقل چو جَنْدَرخانه شُد گیتی
که بِشْنیدند کو خواهد مَلیحان را فَریبیدن

هر اندیشه که بَرجوشَد رَوان گردد پِیِ صیدی
نَمَک‌ها را هَوَس چِبْوَد؟ نَمَکدان را فَریبیدن

پلیدی را بیاموزد بر آبِ پاک اَفْزودن
کلیدی را بیاموزد کلیدان را فَریبیدن

چو لَوْنالَوْن می‌داند شِکَنجه کردن آن قاهِر
چه رَغْبَت دارد آن آتشْ سِپَندان را فَریبیدن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.