۲۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۶۱

نه اینجا سبحه ره دارد نه زنار
تو دیرستان ناز خود پرستی

تحیر چشم بند سحرکاری‌ست
بهار بی‌نشانی گل به دستی

دربغا رمز خورشیدت نشد فاش
ابد رفت و همان صبح الستی

کسی دیگر چه اندیشد چه فهمد
به آیینی‌که نتوان یافت هستی

به معراج خیالات تو بیدل
بلندیهاست سر در جیب پستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.