۲۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۵۷

در پردهٔ هر رنگ کمین کرده شکستی
داده است قضا کارگه شیشه به مستی

بر نقش خیال تو و من بسته شکستی
از هر دو جهان آن طرف آینه بستی

عمری‌ست بهار دل فردوس خیال است
گل تخت چمن بارگه غنچه نشستی

خجلت‌کش نومیدی‌ام از هستی موهوم
کو آنقدرم رنگ ‌که آرد به شکستی

فطرت چقدر گل ‌کند از پیکر خاکی
کردند بلند آتشم از خانهٔ پستی

هر چند که اقبال‌ کلاهم به فلک سود
بی‌خاک شدن نقش مرا نیست نشستی

کاری دگر است آنچه دلش حاصل جهد است
این مزد مدان وعدهٔ هر آبله دستی

از معبد نیرنگ مگویید و مپرسید
ماییم همان سایهٔ خورشید پرستی

گل کن به نم جبهه غباری ‌که نداری
درکشو‌ر اوهام چه بندی و چه بستی

هشدار که در عرصهٔ همت نتوان یافت
چون سعی‌ گذشتن ز نشان صافی شستی

بیدل اثر سعی ندامت اگر این است
آتش به دو عالم فکن از سودن دستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.