۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۴۶

دور از بساط وصل تو ماییم و دیده‌ای
چون شمع کشته داغ نگاه رمیده‌ای

شد نو بهار و ما نفشاندیم گرد بال
در سایهٔ گلی به نسیم وزیده‌ای

ما حسرت انتخاب صباییم از محیط
کنج دلی و یک نفس آرمیده‌ای

در حیرتم به راحت منزل چسان رسد
راهی به چشم آبلهٔ پا ندیده‌ای

محمل کشان عجز رسا قطع کرده‌اند
صد دشت وره امید، به پای بریده‌ای

اشکم نیاز محفل ناز تو می‌کشد
آیینه داری از دل حسرت چکیده‌ای

آخر به پاس راز وفا تیغها کشید
چون صبح بر سرم نفس ناکشیده‌ای

دارم دلی به صد تپش آهنگی جنون
یک اشک وار تا به چکیدن رسیده‌ای

می‌بایدم ز خجلت اعمال زیستن
نومیدتر ز زنگی آیینه دیده‌ای

بیدل ز کشتزار تمناست حاصلم
تخم دلی به سعی شکستن دمیده‌ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.