۸۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

گفتم دوش عشق را ای تو قَرین و یارِ من
هیچ مَباش یک نَفَس غایب ازین کِنارِ من

نورِ دو دیدۀ مَنی دور مَشو زِ چَشمِ من
شُعلۀ سینۀ مَنی کم مَکُن از شَرارِ من

یارِ من و حَریفِ من خوبِ من و لَطیفِ من
چُستِ من و ظَریفِ من باغِ من و بهارِ من

ای تَنِ من خَرابِ تو دیدۀ من سَحابِ تو
ذَرّۀ آفتابِ تو این دل‌ بی‌قَرارِ من

لب بِگُشا و مُشکلَم حل کُن و شاد کُن دِلَم
کآخِر تا کجا رَسَد پنج و ششِ قِمارِ من

تا که چه زاید این شبِ حامله از برایِ من
تا به کجا کَشَد بگو مَستیِ‌ بی‌خُمارِ من

تا چه عَمَل کُند عَجَب شُکرِ من و سِپاسِ من
تا چه اثر کُند عَجَب ناله و زینهارِ من

گفت خُنُک تو را که تو در غَمِ ما شُدی دوتو
کارْ تو راست در جهان ای بِگُزیده کارِ من

مَستِ مَنیّ و پَستِ من عاشق و میْ پَرَستِ من
بَرخورَد او زِدستِ من هر کِه کَشید بارِ من

رو که تو راست کَرّ و فر مَجلِسِ عیش نِهْ زِ سَر
زان که نَظَر دَهَد نَظَر عاقِبَتْ انتظارِ من

گفتم وانِما که چون زنده کُنی تو مُرده را؟
زنده کُن این تَنِ مرا از پِیِ اِعْتِبارِ من

مُرده تَر از تَنَم مَجو زنده کُنَش به نورِ هو
تا همه جان شود تَنَم این تَنِ جانْسِپارِ من

گفت زِ من نه بارها دیده‌یی اِعْتِبارها
بر تو یَقین نشُد عَجَب قُدرت و کاربارِ من؟

گفتم دید دلْ ولی سیر کجا شود دلی
از لَطَف و عَجایِبَت ای شَهْ و شهریارِ من؟

عشق کَشید در زمانْ گوشِ مرا به گوشه‌یی
خوانْد فُسون فُسونِ او دامِ دلِ شکارِ من

جانْ زِ فُسونِ او چه شُد دَم مَزَن و مگو چه شُد
وَرْ بِچَخی تو نیستی مَحرَم و رازدارِ من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.