۷۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۱۹

زان تغافلگر چرا نا شاد باید زبستن
ای فراموشان به ذوق یاد باید زبستن

بلبلان نی الفت دام است اینجا نی قفس
بر مراد خاطر صیاد باید زیستن

من نمی‌گویم به‌کلی ازتعلق‌ها برآ
اندکی زبن درد سر آزاد باید زیستن

خواه در دوزخ وطن ‌کن خواه با فردوس ساز
عافیت هر جا نباشد شاد باید زیستن

چون سپندم عمرها درکسوت افسردگی
بر امید یک تپش فریاد باید زیستن

نیست زین دشوارترجهدی‌که ما را با فنا
صلح کار عالم اضداد باید زیستن

زندگی برگردن افتاده‌ست یاران چاره چیست
چند روزی هر چه باداباد باید زیستن

موج‌گوهر در قناعتگاه قسمت خشک نیست
تردماغ شرم استعداد باید زیستن

هرسرمویت خم تسلیم چندین جانکنی است
با هزاران تیشه یک فرهاد باید زیستن

بیدل این هستی نمی‌سازد به تشویش نفس
شمع را تاکی به راه باد باید زیستن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.