۵۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۱۰

من دُزد دیدم کو بَرَد مال و مَتاعِ مَردمان
این دُزدِ ما خود دُزد را چون می‌بِدُزدَد از میان؟

خواهند از سُلطانْ اَمان چون دُزد اَفْزونی کُند
دُزدی چو سُلطان می‌کُند پس از کجا خواهند اَمان؟

عشق است آن سُلطان که او از جُمله دُزدان دلْ بَرَد
تا پیشِ آن سَرکَش بَرَد حَق سَرکَشان را موکَشان

عشق است آن دُزدی که او از شِحْنِگان دل می‌بَرَد
در خِدمَتِ آن دُزد بین تو شِحْنگانِ‌ بی‌کَران

آواز دادم دوش من کِی خُفتگان دُزد آمده است
دُزدید او از چابُکی در حینْ زَبانَم از دَهان

گفتم بِبَندم دستِ او خود بَست او دَستانِ من
گفتم به زندانَش کُنم او می‌نگُنجَد در جهان

از لَذَّت دُزدیِّ او هر پاسْبان دُزدی شُده
از حیله و دَستانِ او هر زیرکی گشته نَهان

خَلْقی بِبینی نیم شب جمع آمده کانْ دُزد کو؟
او نیز می‌پُرَسَد که کو آن دُزد؟ او خود در میان

ای مایه هر گفت و گو ای دُشمن و ای دوست رو
ای هم حَیاتِ جاودان ای هم بَلایِ ناگهان

ای رفته اَنْدَر خونِ دل ای دلْ تو را کرده بِحِل
بر من بِزَن زَخْم و مَهِل حَقّا‌ نمی‌خواهم اَمان

سخته کَمانی خوش بِکَش بر من بِزَن آن تیرِ خَوش
ای من فِدایِ تیرِ تو ای من غُلامِ آن کَمان

زَخْمِ تو در رَگ‌های من جان است و جان اَفْزایِ من
شمشیرِ تو بر نایِ من حیف است ای شاهِ جهان

کو حَلْقِ اسماعیل تا از خَنجَرت شُکری کُند؟
جِرجیس کو کَزْ زَخْمِ تو جانی سِپارَد هر زمان؟

شَهْ شَمسِ تبریزی مَگَر چون بازآید از سَفَر
یک چند بود اَنْدَر بَشَر شُد هَمچو عَنْقا‌ بی‌نشان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.