۲۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۴۷

عمری‌ست قیامتکدهٔ گردش حالم
چون آینه مینای پریزاد خیالم

حسرت ثمر نشو و نمایم چه توان‌ کرد
سر تا به قدم چون مژه یک ریشه نهالم

آیینهٔ من ریختهٔ رنگ ملالی‌ست
بالیدهٔ چینی چو مه از چین هلا‌لم

بیرنگی‌ام از شوخی اظهار مبراست
در آینه هم آینه‌ کافیست مثالم

معموره سوادش خط تسخیر جنون نیست
الفت قفس سایهٔ مژگان غزالم

ای تشنه سراغ اثرم سیر عدم‌ کن
در خلوت اندیشهٔ خاکست سفالم

در پردهٔ خواب اینهمه توفان خیالست
نقشی نتوان یافت اگر چشم بمالم

خودبینی شخص آینهٔ ناز مثال است
بر خود نگهی تا من موهوم ببالم

در بزم و ساز طربم سخت خموش است
کو بخت سپندی‌که شوم داغ و بنالم

ساز سحرم قابل آهنگ نفس نیست
شاید به نسیمی رسد افشاندن بالم

بیدل نفسم سحر بیان خم زلفی است
آشفت جوابی که طرف شد به سؤالم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.