۲۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۲۱

در عالم حق شهرت باطل چه فروشم
جنسم همه لیلی‌ست به محمل چه فروشم

کفرست فضولی به ادب‌گاه حقیقت
در خانهٔ خورشید دلایل چه فروشم

قانون ادب غلغل تقریر ندارد
دف نیستم افسون جلاجل چه فروشم

نقد همه پوچ است چه دانا و چه نادان
در مدرسهٔ وهم مسایل چه فروشم

بر نقد هنرکیسهٔ حاجت نتوان دوخت
ملا نی‌ام اجزای رسایل چه فروشم

جمعیت دل شکوهٔ‌ کوشش نپسندد
گردی ز رهم نیست به منزل چه فروشم

عمریست که بازارکرم گرد کسادست
اینجا به‌جز آب رخ سایل چه فروشم

آیینهٔ تحقیق ز تمثال مبراست
حیران خیالم به مقابل چه فروشم

سودایی اوهام تعلق نتوان زیست
ای هرزه خیالان همه جا دل چه فروشم

بی‌مایگی رنگ اثر منفعلم کرد
خونم همه آب است به قاتل چه فروشم

در بحر به آبی گهرم را نخریدند
خشکم ز تحیرکه به ساحل چه فروشم

اظهار قماش همه کس نقص و کمالی‌ست
آیینه ندارم من بیدل چه فروشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.