۲۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۹۸

واکرد صبح آهی بر دل در تبسم
تا آسمان فشاندم بال و پر تبسم

دل بی تو زین گلستان یاد شکفتنی کرد
بردم ز جوش زخمش تا محشر تبسم

ما را به رمز اعجاز لعل تو آشنا کرد
شاید مسیح باشد پیغمبر تبسم

گر حسن در خور ناز عرض بهار دارد
من هم بقدر حیرت دارم سر تبسم

تا چشم باز کردم صد زخم ساز کردم
در حیرتم چو می‌خواند افسونگر تبسم

امید ما بهار است از چین ابروی ناز
یارب مباد تیغش بی‌جوهر تبسم

نتوان ز لعل خوبان قانع شدن به بوسی
گردیدن‌ست چون خط‌گرد سر تبسم

ای هوش بی‌تأمل از لعل یار بگذر
بی‌شوخی خطی نیست آن مسطر تبسم

از صبح هستی ما شبنم نکرد اشکی
پر بی‌نمک دمیدیم از منظر تبسم

ای صبح رنگ عشرت تا کی بقا فروشد
مالیده‌ گیر بر لب خاکستر تبسم

بیدل ز معنی دل خوش بیخبر گذشتی
این غنچه بود مهری بر دفتر تبسم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.