۲۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۹۲

چو سرو از ناز بر جوی حیا بالیدنت نازم
چو شمع از سرکشی در بزم دل نازبدنت نازم

همه موج شکفتن می‌چکد از چین پیشانی
گلستان حیا در غنچگی پیچیدنت نازم

گهی از خنده کاهی از تغافل می‌بری دل را
دقایقهای ناز دلبری فهمیدنت نازم

به بازار تمناگوهر بحر تغافل را
به میزان عیاری هر زمان سنجیدنت نازم

زبان شانه می‌گوید به زلف فتنه پیرایت
که با این سرکشیها گرد سر گردیدنت نازم

ز شبنم اشک می‌ریزد صبا ای غنچه بر پایت
به حال‌گریهٔ آشفتگان خندیدنت نازم

به دست مردمان دیده صبح وصل او بیدل
گل حیرت ز گلزار تماشا چیدنت نازم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.