۲۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۸۱

چه دولت است که من نامت از ادب گیرم
ز شرم دست تهی دامنی به لب‌گیرم

به عشق اگر همه تن غوطه‌ام دهند به قیر
چوداغ لاله سحرها به طوف شبگیرم

به این زبان که چو شمعم دماغ می‌سوزد
خموش‌ا اگر نشوم انجمن به تب‌گیرم

خمار اگر نشود ننگ مجلس آرایی
به مستی حلب شیشه‌گر حلب‌گیرم

غم وراثت آدم نخورده‌ام چندان
که راه خلد به امید این نسب‌ گیرم

ندارم این همه رغبت به لذت دنیا
که ننگ آتشک از بوی این جلب گیرم

چو موی چینی از اقبال من چه می‌پرسی
عنان به شام شکسته‌ست سعی شبگیرم

خوشست چشم بپوشم ز نقش‌کار جهان
هزار نسخه به این نقطه منتخب‌گیرم

ز طرف مشرب مستان خجل شوم بیدل
دمی‌که هفت فلک برگی از عنب‌گیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.