۲۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۵۰

سرشک بیخودم عیش می ناب دگر دارم
ز مژگان تا چکیدن سیر مهتاب دگر دارم

به تاراج تحیر داده‌ام آیینه و شادم
که در جوش صفای خانه سیلاب دگر دارم

گهی خاکم‌،‌ گهی بادم‌،‌ گهی آبم‌،‌ گهی آتش
چو هستی در عدم یک عالم اسباب دگر دارم

درین ‌گلشن من و سیر سجود ناتوانیها
که چون بید از خم هر برگ محراب دگر دارم

نگاهم در نقاب حیرت آیینه می‌بالد
چراغ بزم حسنم برق آداب دگر دارم

دماغ عرض بیتابی ندارد سرخوش حیرت
وگرنه در دل آیینه سیماب دگر دارم

ز خون آرزو صدرنگ می‌بالد بهار من
نهال باغ یأسم ریشه در آب دگر دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.